در این شامگاه عشق من با چه اندوهی پیاله ات را پر از شراب
عشق می کنم و تو با چه شوقی پیاله را می نوشی,
بنوش تا لبریز شوی,
بنوش تا تهی شوم,
غم وداع لحظه ای رهایم نمی کند تا من نیز مثل تو از این شب
بیاد ماندنی لذت ببرم...
چگونه باور کنم صبح فردا دیگر سفره عشق چیده نخواهد شد...
آه سپیده دم فرا رسید...
می دانم سر مستی از این شب اما اندکی به خود بیا,
دستی تکان بده,
عشق کوله بارش را بسته و آرام آرام می رود...
عشق من چه غریب می روی,سلام مرا به عاشقان برسان...